وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

خدای جذابیت

روز دوشنبه 28 تیرماه تولد عمه شهلا و نسیم جون بود و تولد دعوت داشتیم. روی کیک نسیم جون نوشته بود خدای جذابیت یازده ساله شد، منم عنوان این پست رو به افتخار نسیم جون خدای جذابیت گذاشتم. دخترعمه ها همشون عزیز و دوست داشتنی هستن ولی نسیم با همه فرق داره ی محبت خاصی در وجود این دختر وجود داره طریقه صحبت کردنش ابراز محبتش احوال پرسیش و ..... واقعا از صمیم قلبم دوستش دارم نسیم جون و عمه جون کلی هدیه داشتن ولی هدیه ما با همه متفاوت بود نسیم جون از طرف خانواده سه نفره ما سه تا هدیه داشت که سعی کردم طوری کادو کنم سوپرایز بشه هر کادو رو باز میکرد ی هدیه با ی کادو دیگه با خوشحالی و خندیدنش منم با تمام وجود خوشحال میشدم. اتفاق جالبی ک...
30 تير 1395

عید سعید فطر

خدا رو شکر سعادت نصیبم شد و کل رمضان رو روزه گرفتم و بعد از یکماه روزه داری سخت روز چهارشنبه رو عید اعلام کردن تا روز جمعه سه روز تعطیل بود روز چهارشنبه با بابا تصمیم گرفتیم ی مسافرت چند روزه بریم که هم آب و هوایی عوض کنیم و هم از این تعطیلات استفاده کنیم شمال که خیلی شلوغ بود و راهها کلا بسته بود تصمیم گرفتیم بریم قم که هم نزدیکه هم خیلی وقته من و بابایی نرفته بودیم اما ی جستجو اینترنتی کردم دیدم هم هوا غبارآلوده هم فوق العاده گرمه دمای هوا تو قم 46 درجه بود ی کم دو دل شدیم چون واسه گل پسر خطرناکه و ممکنه گرما زده بشه بالاخره تصمیم گرفتیم ی سفر کوتاه من و بابا بریم و گل پسر پیش مامانی بمونه صبح روز پنج شنبه حرکت کردیم و ساعت 11 قم بودیم ...
19 تير 1395

زیارت امام رضا

خاله ها همه رفتن مشهد فقط مامانی به خاطر نگهداری از امیرعلی نرفت من که خیلی ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم بعد از کلی صحبت کردن بالاخره مامانی رو راضی کردم که اونم بره ولی خاله ها رفته بودن مامانی سریع بلیط هواپیما گرفت و رفت زیارت و واسه شب قدر اونجا بود، خوش به سعادتشون و اما ما موندیم و گل پسر، مرخصی ها رو بین من و بابایی تقسیم کردیم البته یک روز من دو روز بابایی البته روز اول مجبور شدیم چند ساعتی به دایی جون زحمت بدیم چون بابایی ماموریت داشت و منم مرخصی نگرفته بودم صبح زود رفتی پیش دایی آتلیه تا ساعت 12 واقعا ممنونم داداشی به دادمون رسیدی، البته مژگان جون هم خیلی زحمت کشیده بود عاشق آب سرد کن دایی هستی و خودت رو حسابی...
10 تير 1395

عکس های خردادماه 95

تا سیزده ماهگی این کلاه دوچرخته که دایی جون خریده خیلی دوستش داری و همیشه سرت میکنی همه دوستت دارن و اینقد بوست کردن گونه هات قرمز شده میخواستم ی عکس زمینه سفید ازت بگیرم تا طراحیش کنم ولی آقا شیطنتش گل کرده بود بالاخره موفق شدم بیرون رفته بودیم همه بچه ها از آقای پلنگ میترسیدن ولی گل پسر اصلا نترسید کلی باهاش بازی کرد تازه میخواست کلاشو در بیاره یکی از بهترین سرگرمی هات بازی کردن با پدر جون هست اونم وقت میذاره و ساعت ها هر بازی که شما دوست داری باهات انجام میده ممنون پدر مهربونم پسری تو فریزر آخر هفته ها معمولا ما تفریح میریم چون هممون مخصوصا شما و بابایی خیل...
1 تير 1395
1